پرستوی مهاجرم چرا ز لانه می روی؟
اگر ز لانه می روی،چرا شبانه می روی؟
قرار من،شکیب من،مهاجر غریب من
فدای غربتت شوم،که مخفیانه می روی
حیات جان،امید من،علی ز تو بود خجل
که با کبودی بدن،ز تازیانه می روی
کبوتر شکسته پر،مرا به همرهت ببر
چرا بدون همسرت ز آشیانه می روی؟
الا به رخ نشانه ات،مگر شکسته شانه ات
که موی زینبین خود،نکرده شانه می روی
فتاده بر دلت شرر،که تو در این دل سحر
ز همسرت غریب تر،برون ز خانه می روی
همای بی ترانه ام،چرا ز آشیانه ام
به کوی بی نشان خود،پر از نشانه می روی؟
چهار طفل خونجگر،زنند در غمت به سر
تو بر زیارت پدر،چه عاشقانه می روی...
برچسبها: