کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را؟
دلم انگار باور کرده آن عشق خیالی را
نسیمی نیست...ابری نیست...یعنی نیستی در شهر
تو در شهری اگر باران بگیرد این حوالی را
مرا در حسرت نارنج زارانت رها کردی
چراغان کن شب این عصرهای پرتقالی را
دل تنگ مرا با دکمه ی پیراهنت وا کن!
رها کن از غم سنجاق،موهای شلالی را
اناری از لب ایوان باغت سرخ می خندد
بگیر از من بگیر این دستهای لاابالی را
شبی دست از سرم بردار وسر بر شانه ام بگذار
بکش بر سینه این دیوانه ی حالی به حالی را
نسیمی هست...ابری هست...اما نیستی در شهر
دلم بیهوده می گردد،خیابان های خالی را...
برچسبها:
قد بلندم...
اما نه آنقدر که
ابرها را کنار بزنم و
سر از کار خدا در آورم.
برچسبها: